سالها در فكر او بودم
سالها در فكر تماس
سألها در انديشه ان ابر سفيد
لمس كردن ان خط روان
حس كردن ان منحنى حيات
و دانش ان كه
پىوستن خط به انحناست
كه تعريف مى كند لذت هستى را
و در ان تپش حيات
و در ان لذت اگاهى
به من جان ميدهد جان
سالها به فكر او بودم
سالها مى دانستم
او
بفكر من است
شعر مرا خوانده
و بفكر من اگاهست
و مى داند
من در انديشه ابرها
در فكر ان خط روان
در فكر ان قطره اب
در فكر ان منحنى حيات
هستم
اينجا
پس از اين شب تاريك و طولانى
آسمانی هست پر از إبر هاى سفيد
و زمینی پوشید از شبنم های سبز و آبی
دستم را بر روی شبنم ها می کشم
و مى توانم آن منحنى زيبا را
در این قطره اب را لمس كنم