مشکی و طلایی

دو خط موازی
هرگز یکدیگر را قطع نمیکنند
تا بینهایت میروند، بدون لمس شدن
مثل ما
بالا و پایین
اینجا و دوردست
وا تنها سهم مان، یک ماه یکسان
رویای تو را میبینم
کنارم نشستهای
دستم را روی پشتت میگذارم
آرام، نرم، پایین میآورم
احساس گنجشکی دارم
که در درهای پرواز میکند
و هوا را حس می کند
نفسهایت را میشنوم
انحنای دره را حس میکنم
به چشمانت نگاه میکنم
چقدر کامل، چقدر زیبا
با سه سایه رنگ
و خط سیاهی برای تمرکز
حالا دستانم را
روی بازوهایت میکشم
هر دو طرف بالا میروم
تا به شانههای نرمت برسم
مثل نغمههای سلیمان
دوست دارم
از درخت زندگی بالا بروم
میوههایش را در آغوش بگیرم
عطر سیبهایش را ببویم
و شرابی با طعم عسل بچشم
آیا به من اجازه میدهی؟
که در کنارت باشم
غزل غزلهای سلیمان ۷:۷-۱۳
این داستان دو عاشق است
یک ساز تمنای لمس دیگری را دارد
و ارکست به تمنای او جواب می دهد
چشم هایت را ببند
و فکر کن که دست های او
Leave a comment